آخرین راهنما


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        


با سلام در این وبلاگ سعی بر این است که نکات سبک زندگی دینی را بيان کنیم و ان شاالله که همگی بتوانیم به آنهاعمل کنیم خدایا چنان کن سر انجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار


جستجو


 



​✨فـــــرو افتادن در مـقابل
 ✨خــــــــــ♡ـ♡ـ♡ـــــــــدا
✨تنها راه برخواستن است

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[شنبه 1397-11-06] [ 09:05:00 ق.ظ ]




#همنوا_با_ابوحمزه

#پویش_تولید_محتوا

#تولیدی

#به_قلم_خودم

بالاخره بعد از چند روز بیماری، دیروز در حالی که خیلی حالم بد بود؛ به همراه دخترم پیش دکتر رفتم. خانم دکتر معتمد و امینی که به مسائل دینی پایبند است. سفارش کرد فعلا چند روز، روزه نگیرید دارو ها را مصرف کنید تا بعد از معاینه مجدد ببینیم وضعیت چطور میشود؟ آیا میشود دوز داروها را بالاتر ببریم با فاصله زمانی 16 ساعته سحر تا افطار یا نه؟
از مطب که بیرون آمدیم به داروخانه نزدیک مطب رفتیم. آنقدر شلوغ بود که حداقل باید یک ساعتی را منتظر میماندم؛تا نوبت تحویل داروهایم بشود. نگاهی به اطراف انداختم یک صندلی خالی دیدم. با نهایت خوشحالی به سمت صندلی رفتم. به خانمی که بر روی صندلی کناری نشسته بود؛ سلامی کردم و نشستم. چند دقیقه ای که گذشت؛ صدای خانم پیری را شنیدم که از افرادی که از داروخانه خارج میشدند؛ کمک میخواست با این لحن:((خانم ،آقا، به مادر پیرت کمکی کن، اگه پول داری، پول بده؛ نداری برام قرص فشار خون یا چربی از داروخانه بگیر.))
راستش از لحن او خوشم آمد‌ خودش را مادر افراد معرفی میکرد تا محبت آنها را به سمت خود جلب کند. چه راهکار خوبی به ذهنش رسیده بود.
با خودم فکر کردم؛ این خانم این همه زرنگی کرده تا بتواند؛ محبت مردمی را جلب کند؛ که اصلا آنها را نمیشناسد؛ ولی من بنده خدایی هستم که از رحمت و لطف بیکرانش آگاهی دارم. من چگونه خدایم را بخوانم تا رحمت و لطفش را به سوی خودم جلب کنم. که ناخودآگاه این فراز از دعای ابوحمزه به یادم آمد:((الهی رّبَّیْتَنِی فِی نِعَمِکَ وَ إحسانِکَ صَغِیراً وَ نَوَّهْتَ بِاسْمِی کَبِیراً : خدایا: به نعمت و احسانت پرورشم دادی در دوران کودکی، و شهرت دادی مرا در بزرگیم))
خدایا تویی که از نوزادی ام مرا در لطف بیکران خود عرق ساختی؛ محبت من را در دل پدر و مادرم انداختی تا نیازهای مرا از جان و دل برآورده کنند و در بزرگی مرا شهره محل و اقوام کردی؛به این بنده ناز پرورده ات نگاهی کن؛ همانگونه که تا حالا و در این دنیا مرا از نعمتهای خودت بهرمند گرداندی. در آن دنیا هم مرا فراموش نکن. من بنده توام؛رو سیاهم؛دستم خالی اما سرشار از امید به خدایی هستم که هیچ گاه مرا تنها نگذاشته است. من به نعمتهای تو عادت کردم؛ در آن دنیا هم نعمتهایت را شامل حالم کن و مرا از آتش دوزخ دور گردان.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[دوشنبه 1397-03-07] [ 11:15:00 ب.ظ ]




#همنوا_با_ابوحمزه

#پویش_تولید_محتوا

#تولیدی

#به_قلم_خودم

بالاخره بعد از چند روز بیماری، دیروز در حالی که خیلی حالم بد بود؛ به همراه دخترم پیش دکتر رفتم. خانم دکتر معتمد و امینی که به مسائل دینی پایبند است. سفارش کرد فعلا چند روز، روزه نگیرید دارو ها را مصرف کنید تا بعد از معاینه مجدد ببینیم وضعیت چطور میشود؟ آیا میشود دوز داروها را بالاتر ببریم با فاصله زمانی 16 ساعته سحر تا افطار یا نه؟
از مطب که بیرون آمدیم به داروخانه نزدیک مطب رفتیم. آنقدر شلوغ بود که حداقل باید یک ساعتی را منتظر میماندم؛تا نوبت تحویل داروهایم بشود. نگاهی به اطراف انداختم یک صندلی خالی دیدم. با نهایت خوشحالی به سمت صندلی رفتم. به خانمی که بر روی صندلی کناری نشسته بود؛ سلامی کردم و نشستم. چند دقیقه ای که گذشت؛ صدای خانم پیری را شنیدم که از افرادی که از داروخانه خارج میشدند؛ کمک میخواست با این لحن:((خانم ،آقا، به مادر پیرت کمکی کن، اگه پول داری، پول بده؛ نداری برام قرص فشار خون یا چربی از داروخانه بگیر.))
راستش از لحن او خوشم آمد‌ خودش را مادر افراد معرفی میکرد تا محبت آنها را به سمت خود جلب کند. چه راهکار خوبی به ذهنش رسیده بود.
با خودم فکر کردم؛ این خانم این همه زرنگی کرده تا بتواند؛ محبت مردمی را جلب کند؛ که اصلا آنها را نمیشناسد؛ ولی من بنده خدایی هستم که از رحمت و لطف بیکرانش آگاهی دارم. من چگونه خدایم را بخوانم تا رحمت و لطفش را به سوی خودم جلب کنم. که ناخودآگاه این فراز از دعای ابوحمزه به یادم آمد:((الهی رّبَّیْتَنِی فِی نِعَمِکَ وَ إحسانِکَ صَغِیراً وَ نَوَّهْتَ بِاسْمِی کَبِیراً : خدایا: به نعمت و احسانت پرورشم دادی در دوران کودکی، و شهرت دادی مرا در بزرگیم))
خدایا تویی که از نوزادی ام مرا در لطف بیکران خود عرق ساختی؛ محبت من را در دل پدر و مادرم انداختی تا نیازهای مرا از جان و دل برآورده کنند و در بزرگی مرا شهره محل و اقوام کردی؛به این بنده ناز پرورده ات نگاهی کن؛ همانگونه که تا حالا و در این دنیا مرا از نعمتهای خودت بهرمند گرداندی. در آن دنیا هم مرا فراموش نکن. من بنده توام؛رو سیاهم؛دستم خالی اما سرشار از امید به خدایی هستم که هیچ گاه مرا تنها نگذاشته است. من به نعمتهای تو عادت کردم؛ در آن دنیا هم نعمتهایت را شامل حالم کن و مرا از آتش دوزخ دور گردان.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 02:18:00 ب.ظ ]





​#حڪـایــت
?چشم برزخی شیخ رجبعلی خیاط(ره)

.

? سر و گوشش زیاد میجنبید. دخترخاله‌ی رجبعلی را میگویم، عاشق سینه چاک پسرخاله اش شده بود. عاشق پسرخاله‌‌ی جوان یک لا قبائی که کارگر ساده‌ی یک خیاطی بود و اندک درآمدی داشت و اندک جمالی و اندک آبروئی نزد مردم. بدجوری عاشقش شده بود. آنگونه که حاضر بود همه چیزش را بدهد و به عشقش واصل شود.
? رجبعلیِ معتقد و اهل رعایت حلال و حرام نیز چندان از این دخترخاله بدش نمی آمد، اما عاشق سینه‌چاکش هم نبود.
? دخترخاله‌ی عاشق مترصّد فرصتی بود تا به کامش برسد و رجبعلی را به گناه انداخته و نهایتا به وصال او نائل شود. و این فرصت مهیا شد!
? آن هم در روزی که مادر رجبعلی غذای نذری پخته بود و مقداری از نذری را در ظرفی ریخته بود و به رجبعلی داده بود تا برای خاله اش ببرد. رجبعلی رسید به خانه‌ی خاله، در زد؛ صدای دخترخاله بلند شد: «کیه؟» و گفت: «منم، رجبعلی» و صدای دخترخاله را شنید که میگوید: «بیا داخل رجبعلی، خاله‌ات هم هست».
? رجبعلی وارد شد و سلام و علیکی با دخترخاله‌اش کرد و ناگهان متوجه شد که خبری از خاله نیست و دخترخاله در خانه تنهای تنهاست! تا به خودش آمد دید که پشت سرش درب خانه قفل شده و دخترخاله هم ….
⚪️ با خودش گفت: «رجبعلی! خدا می تواند تو را بارها و بارها امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن». پس تأملی کرد و به محضر خداوند عرضه داشت: «خدایا! من این گناه را به خاطر رضای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن»

و توسط پنجره  از آن خانه فرار کرد و برگشت به خانه‌ی خود تا استراحت کند.
? صبح از خواب بلند شد و از خانه به قصد مغازه خیاطی بیرون زد و با کمال تعجب دید خیابان پر از حیوانات اهلی و وحشی شده است !!
⚪️ آری! چشم برزخی رجبعلی در اثر چشم‌پوشی از یک گناهِ حاضر و آماده و به ظاهر لذیذ باز شده بود و این چشم‌پوشی، آغازی شد برای سیر و سلوک و صعود معنوی “شیخ رجبعلی خیاط” تا اینکه کسب کند مقامات عالیه معنوی را.
?چه اکسیر ارزنده ای است این قاعده!! برای عارف شدن، نیاز نیست به چهل-پنجاه سال چله گرفتن و ریاضت کشیدن و نخوردن این غذا و ننوشیدن آن آشامیدنی. نه اینکه اینها بی اثر باشند، نه! اما “اصل” چیز دیگری است.
✨ بیهوده نبود که مرحوم بهجت تأکید میفرمودند بر این نکته که:

راه واقعی عرفان «ترک گناه» است.
? کيمياي محبت

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[چهارشنبه 1397-01-22] [ 07:59:00 ب.ظ ]