آخرین راهنما


آبان 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30    


با سلام در این وبلاگ سعی بر این است که نکات سبک زندگی دینی را بيان کنیم و ان شاالله که همگی بتوانیم به آنهاعمل کنیم خدایا چنان کن سر انجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار


جستجو


 



​#اثر_شکر_گزاری
✨«شکرگزاری» ، قوی ترین داروی ضد افسردگی است !?
تحقیقات اخیر نشان داده که حس ” شکرگزاری ” باعث تولید چشمگیر هورمونهای 

✨«دوپامین» و «سروتونین»✨

در بدن می شود
که هر دو ، کلید طبیعی مبارزه با افسردگی هستند

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

[شنبه 1397-11-06] [ 10:55:00 ق.ظ ]




​✨فـــــرو افتادن در مـقابل
 ✨خــــــــــ♡ـ♡ـ♡ـــــــــدا
✨تنها راه برخواستن است

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

 [ 09:05:00 ق.ظ ]




​?الله‌متعال‌می‌فرماید: 
{وَلَا یَغْتَب بَّعْضُکُم بَعْضًا}

هیچ‌یک‌از شما‌دیگری‌را غیبت‌نکند

(حجرات/12)
♥️❀راههای‌درمانِ‌گناه‌غیبت❀
➊-همنشینی‌با دوستان‌صالح

”کسانی که تو را بر انجام اعمال خیر یاری می دهند و از اعمال شر تو را بر حذر می دارند“.
➋-مشغول‌شدن ‌به‌ ذکر الله‌

”مداومت‌بر خواندن‌قرآن‌واذکار“ 
➌-قناعت و راضی بودن ”به آنچه که الله متعال نصیب تو نموده“
➍-به جای اینکه در جستجو و گفتن عیب های دیگران باشیم ” به عیب های درون خودمان مشغول شویم و برای اصلاح عیبهای خودمان تلاش کنیم“
➎-چنگ زدن به ”ارشاد و رهنمودهای رسول الله -صلی الله علیه وسلم“
➏-تقویت نمودن ایمان

”و این میسر نیست، مگر بوسیله فرا گرفتن علم سودمند (علم شرعی) و کثرت اعمال نیک و صالح“
➐اجتناب از نشستن در جمعی ‌که ‌غیبت ‌دیگران ‌می‌شود ”زیرا شنونده غیبت در گناه غیبت کننده شریک بوده و گناهکار است“

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

 [ 09:03:00 ق.ظ ]




?وقتے با #چادر شبیه #مادر میشوے،
نیازے به تعریف و تمجید از آن نیست..!
#دختر ،همیشه نگاهش به مادر است..؛

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

[یکشنبه 1397-10-23] [ 11:04:00 ب.ظ ]





​#اولین_روزه_من 

#تولیدی 

#به_قلم_خودم 

کلاس سوم دبستان بودم. به سن تکلیف رسیده بودم.رمضان آن سال در زمستان بود. به لطف مادرم من و پدرم و دو تا برادرهایم که یکی دوسال از من بزرگتر و دیگری دو سال کوچکتر بود؛ هر روز موقع سحر،غذای گرم و مقوی میخوردیم.اما آن شب کذایی میگرن مادر عود کرد و من و برادر بزرگم و پدرم مجبور شدیم سحری نون با پنیر محلی و گردو و یک لیوان چای بخوریم. بیشتر از اینکه سحری باب میلمان نبود؛ از نبودن مادر کنار سفره سحری نمیتوانستیم خوب سحری بخوریم. نماز صبح را که خواندم؛کنار مادرم خوابیدم. بعد از طلوع آفتاب بیدار شدم. لباس مدرسه پوشیدم.کیفم را سر دوشم انداختم و با دوستانم پیاده راهی مدرس شدم.از خانه تا مدرسه مان حدود سه کیلومتر راه بود که باید پیاده میرفتم. صبحگاه شروع شد و بچه ها سر صف ایستاده بودند.من هم کیفم را بین پاهایم گذاشتم و ایستادم. تلاوت قرآن که شروع شد ناگهان جلوی چشمم سیاهی رفت.صدای جیغ بچه ها را شنیدم. وقتی چشم باز کردم در دفتر مدرسه روی صندلی نشسته بودم و معلمها رو به رویم ایستاده بودند.سرایدار مدرسه مریم خانم با لیوانی که آن را مدام با قاشقی هم میزد؛رو به رویم آمد. ناظم مدرسه لیوان را از او گرفت و به سمت من آوردو با لحن مهربانی گفت:((حاج ابراهیمی،دخترم بخور این رو،چت شد چرا بیهوش شدی؟))

من با گریه جواب دادم:((خانوم نمیخورم من روزه ام.!!))

مدیر آمد دستش را کشید به سرم و با دستمالی اشکهای داغم را پاک کرد؛بوسه ای بر صورتم نشاند و گفت:((بخور دخترم ایرادی نداره،حالت بد میشه!خدا راضی نیست به این کارت.))

از معلمها و مدیر اصرار و از من انکار که نمیخورم. آنقدر گریه کردم که همه را عاصی کردم نهایت تصمیم گرفتند که زنگ بزنند به مادرم تا بیاید و مرا همراه خود به خانه ببرد.

مدیر گوشی تلفن به دست رو به من کردو گفت:((شماره خونتون بده))

من با گریه و هق هق گفتم:((نداریم))

مدیر:((شماره همسایه تون بده))

من:((بلد نیستم))

معلمم گفت :((خوب یک آژانس بگیرین با مریم خانم بفرستینش خونه شون.اینجوری دوباره حالش بد میشه و مسئولیت داره برای ما)).

با مریم خانم سوار بر پیکان سفید رنگ آژانس شدیم و راهی منزل.

وقتی به خانه رسیدیم؛ در زدم و پشت در ایستادم. مادرم با آن حال نزارش در را باز کرد و با دیدن چهره رنگ پریده من بیشتر ترسید و گفت:((یا حسین چت شده دختره؟این موقع روز اینجا چکار میکنی؟))

من هم فقط گریه و هیچ نمیگفتم.مادرم عصبانی شد و گفت:((مگه با تو نیستم بگو چت شده؟؟))

مریم خانم به دادم رسید و ماجرا را تعریف کرد. مادرم کلی معذرت خواهی کرد. کرایه آژانس را حساب کرد و مریم خانم راهی مدرسه شد.

و در آخر من با یک شربت از دست مادر روزه خودم را افطار کردم.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(2)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
2 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: نگار [عضو] 
5 stars

ای جان!
خدا از این نوع عقیده ها نصیب همه بکنه. خصوصا نسل جدید

1397/05/05 @ 13:15
نظر از: حضرت مادر (س) [عضو] 
5 stars

سلام احسنت التماس دعا

1397/03/12 @ 18:39


فرم در حال بارگذاری ...

[چهارشنبه 1397-03-09] [ 06:30:00 ق.ظ ]
 
مداحی های محرم