​#تولیدی_به_قلم_خودم 

اتاق آشفته است. روحم آشفته تر!!

چرا هیچ چیز سر جای خودش نیست!؟

اتاق مرتب نمیشود. روحم آرام نمیگیرد.!!

باید از این آشفته بازار فرار کنم. باید از این همه قید و بند رها بشوم!!

صدای کبوتری از پشت پنجره میاید؛حتما راهش را گم کرده است.خانه اش نزدیک است با آن یک کوچه فاصله دارد اما نمیتواند برود. نمیتواند یا نمیخواهد؟؟؟

بس است اینقدر صدا نده!!صدایت آشفتگیم را چند برابر میکند. کافیست چند بال بزنی تا به خانه ات برسی.

خدایا خانه من کجاست؟چقدر با آن فاصله دارم؟شاید نزدیک باشد شاید دور!!!

گرفتار تاریکی شدم. گم شدم. کسی هست راه را نشانم دهد؟کسی هست دستم را بگیرد؟کسی هست نور بپاشد بر مسیرم تا به خانه ام برسم؟؟؟

آی کر شدم از این همه صدای کِرو_وور!!!

دست بر گوشهایم میگذارم تا صدایی نشنوم!!

کبوتر بیچاره تا صبح هم که صدا بدهی در این همهمه و تاریکی کسی صدایت را نمیشنود یا اگر شنیده هم شود کسی نیست که کمکت کند.

بلند میشوم باید به خودم کمک کنم. به حیاط میروم کبوتر به نرده پنجره چسبیده است. او را میگرم. چادر به سربه منزل همسایه میروم و کبوتر راتحویل صاحبش میدهم.

برمیگردم ؛لب سکو می نشینم. ستارگان چشمک میزنند. ماه از بالای درخت همسایه نورش را نثار خانه مان کرده است. چه نسیمی ریه هایم را پر میکنم.

با آب خنک حیاط وضو میسازم. خودم را تحویل صاحبم میدهم. روحم آرام میشود. اما اتاق نه!!!!

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت