? در بیابانی در مصر نزدیک شهر زقازیق، دختر زیبارویی بود که نارا (آتشین) نام داشت.
از بس زیبا و بلند قامت بود چشم هر کس به او میافتاد ماهها، بیآب و غذا میشد.
? نارا طبیب مارگزیدگان بود و در آن اطراف هر کسی را که ماری میزد برای مداوا نزد او میبردند. و او در این کار خبره بود.
? نارا بسیار مؤمنه و باحیا بود. که از خانه خود بیرون نمیرفت و هیچ مردی را نمیدید، مگر اینکه مار گزیده بودش و برای درمان پیش او میرفت و باید آن مرد مار گزیده فقط با یک زن در محل طبابت نارا حاضر میشد.
? نارا صدها خواستگار پولدار عرب داشت که حاضر به ازدواج با آنها نمیشد. روزی ناگاه در شهر پیچید که نارا با پسر شترچران بادیه نشینی وصلت کرده است. مردم صف شدند تا این داماد خوشبخت را ببینند. به ناگاه دیدند جوان کریهالمنظر و زشترویی است. تعجب مردم افزونتر شد و گروهی آن جوان را به سحر کردن نارا متهم کردند و گروهی بر حماقت نارا نظر دادند.
? سرانجام نارا راز این عشق و عاشقی را برملا کرد. آن جوان شترچران عضان نام داشت، که روزی مار گزیده بودش و برای طبابت با مادرش نزد نارا رفت.
? چون چشماش در چشم نارا افتاد. بیهوش شد. بعد از درمان از خانه نارا رفت و برای دیدن نارا چهار بار پای خود به نیش مار به عمد داد تا فقط دیدار نارا نصیباش شود.
? نارا بار چهارم فهمیدجوان عاشق است و برای دیدن او به عمد، مار به پای خود میاندازد؛ نارا بار چهارم که پای عضان را میبست و زهر مار از پای او میکشید به عضان گفت: ای جوان، آیا ساعتی دیدن نارا ارزش تحمل ده روز زخم مار دارد؟ آیا میدانی که جان خویش را ممکن است روزی با این مارها از دست بدهی؟ عضان گفت: درد عشقی در دل دارم که فقط دیدار جمال نارا آن درد را آرام میکند. مرا درد زخم نیش صد مار کشیدن سهل است اما درد ندیدن نارا هرگز. وقتی نارا را میبینم، مدتها درد هر زخمی را فراموش میکنم.
? دل نارا را نسیم محبت سخنان عضان، لرزانید و اشک عشق در چشمان دختر مغرور جمع گشت. چنین شد که عشق راستین شترچرانی، نازیبا در دل نارای طبیب و زیبا جای گرفت و داستان عاشقی آنها شهری را در حیرت فرو برد و قدرت و اعجاز عشق راستین دیگری در تاریخ باز تکرار شد.
[سه شنبه 1396-12-22] [ 12:34:00 ق.ظ ]
|