#همنوا_با_ابوحمزه

#پویش_تولید_محتوا

#تولیدی

#به_قلم_خودم

بالاخره بعد از چند روز بیماری، دیروز در حالی که خیلی حالم بد بود؛ به همراه دخترم پیش دکتر رفتم. خانم دکتر معتمد و امینی که به مسائل دینی پایبند است. سفارش کرد فعلا چند روز، روزه نگیرید دارو ها را مصرف کنید تا بعد از معاینه مجدد ببینیم وضعیت چطور میشود؟ آیا میشود دوز داروها را بالاتر ببریم با فاصله زمانی 16 ساعته سحر تا افطار یا نه؟
از مطب که بیرون آمدیم به داروخانه نزدیک مطب رفتیم. آنقدر شلوغ بود که حداقل باید یک ساعتی را منتظر میماندم؛تا نوبت تحویل داروهایم بشود. نگاهی به اطراف انداختم یک صندلی خالی دیدم. با نهایت خوشحالی به سمت صندلی رفتم. به خانمی که بر روی صندلی کناری نشسته بود؛ سلامی کردم و نشستم. چند دقیقه ای که گذشت؛ صدای خانم پیری را شنیدم که از افرادی که از داروخانه خارج میشدند؛ کمک میخواست با این لحن:((خانم ،آقا، به مادر پیرت کمکی کن، اگه پول داری، پول بده؛ نداری برام قرص فشار خون یا چربی از داروخانه بگیر.))
راستش از لحن او خوشم آمد‌ خودش را مادر افراد معرفی میکرد تا محبت آنها را به سمت خود جلب کند. چه راهکار خوبی به ذهنش رسیده بود.
با خودم فکر کردم؛ این خانم این همه زرنگی کرده تا بتواند؛ محبت مردمی را جلب کند؛ که اصلا آنها را نمیشناسد؛ ولی من بنده خدایی هستم که از رحمت و لطف بیکرانش آگاهی دارم. من چگونه خدایم را بخوانم تا رحمت و لطفش را به سوی خودم جلب کنم. که ناخودآگاه این فراز از دعای ابوحمزه به یادم آمد:((الهی رّبَّیْتَنِی فِی نِعَمِکَ وَ إحسانِکَ صَغِیراً وَ نَوَّهْتَ بِاسْمِی کَبِیراً : خدایا: به نعمت و احسانت پرورشم دادی در دوران کودکی، و شهرت دادی مرا در بزرگیم))
خدایا تویی که از نوزادی ام مرا در لطف بیکران خود عرق ساختی؛ محبت من را در دل پدر و مادرم انداختی تا نیازهای مرا از جان و دل برآورده کنند و در بزرگی مرا شهره محل و اقوام کردی؛به این بنده ناز پرورده ات نگاهی کن؛ همانگونه که تا حالا و در این دنیا مرا از نعمتهای خودت بهرمند گرداندی. در آن دنیا هم مرا فراموش نکن. من بنده توام؛رو سیاهم؛دستم خالی اما سرشار از امید به خدایی هستم که هیچ گاه مرا تنها نگذاشته است. من به نعمتهای تو عادت کردم؛ در آن دنیا هم نعمتهایت را شامل حالم کن و مرا از آتش دوزخ دور گردان.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...